سوزد درون سینه ام از حجم گرم آن نگاه
با خاطرت شاد و خوشم، در این شب سرد و سیاه
ای جان من آخر بیا، بر عاشقت رحمی بکن
رحمی برای آن که شد، عاشق برای یک نگاه
آنکس که گر غم آیدت، زار و پریشان می شود
آنکس که تا رحمی ندید، از بی پناهی گفت: آه
آهی کشید از جان خود، پا تا به سر نالان بشد
گفت ای عدو خوش می کشی، کشتن برای یک نگاه
بر جان ما خون کرده ای، از رنج ها که داده ای
خون کرده ای، دل برده ای، با یک نظر، آن یک نگاه
منم و شب
منم و چشمان منتظر برای خواب
منم و اتاقکی شلوغ در سر، که پر از حرف ها و نا گفته هاست!
با دری باز به روی همین کاغذ سپید........
هزار ناگفته هم که بگویم، خلوت نمیشود...........
هزار نا گفته ؟؟!!؟
از چشمانم تا خواب هزار شهرِ پر از اتاق راه است...!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|